-
کاز آل آف می هِیتش عال آف یو
چهارشنبه 8 مهر 1394 18:05
متنفرم که کارهایی که یک ثانیه پیش قرار بود انجام دهم و حرف هایی که یک ثانیه پیش قرار بود بزنم را یادم میرود متنفرم که برای اینکه نبودنش را نفهمم میگیرم میخوابم و بعد که با گریه کردن و "کْرَپ" گفتن از تخت می افتم پایین، ساعت را نگاه کنم و ساعت به ریشم بخندد و بگوید او هنوز سر کار است متنفرم که نمیدانم چکار...
-
ایش :|
دوشنبه 6 مهر 1394 21:56
سخت میشود همه چیز سخت میشود گاهی و من دلم نمیخواهد توی این هوا نفس بکشم و دارم خفه میشوم و نمیدانم چطور دنبال اکسیژن بگردم خفه شدن خیلی بد است و شما نمیدانید چون سافیکِیشن چیزی نیست که آدم مثل دستشویی رفتن هر روز انجام بدهد. نباید به این زودی سخت میشد...
-
بیایید دوست داشته باشیم همدیگر را :|
یکشنبه 5 مهر 1394 23:28
من آن طنین ام که کوه برنمیگرداندش من آن سرودم که هیچکس نمیخواندش
-
غر نزنید.
شنبه 4 مهر 1394 18:45
یعنی برایتان انقدر سخت است فهمیدن اینکه اگر یک کاری نکنیم که به زور احساس خوشبختی کنیم در واقع بدبخت هستیم؟
-
بی جامِگی
چهارشنبه 1 مهر 1394 00:53
هیچوقت به برنامه هایتان اعتماد نکنید آخرش جامه ی عمل نمیپوشند و لُخت لُخت جلویتان راه میروند و حتی نمیگذارند لوک اِوِی بکنید. مثلا کل سال بهش بگویید غصه نخور تابستان می آیم و گریه کند و بگویید غصه نخور تابستان می آیم و غر بزند و بگویید تابستان می آیم و تابستان بشود و سر از پاریس در بیاورید _که ناشکری نباشد خوب شد از...
-
لاو می لایک یو دونت :|
چهارشنبه 25 شهریور 1394 22:00
مثلا میشود که در تمام طول زندگیتان بگویید که تْرو لاو خرِ کیست و بعد یک شبِ خیلی تخمیِ تابستانی روی آن مبل آبیه گوشه ی پذیرایی بنشینید و عزا بگیرید که با سامِر لاوتان چه غلطی بکنید یا هی بگویید "کاش زودتر عاشق میشدم تا حداقل وقت بیشتری برای عاشقی بود" یا مثلا ببینیدش و پنج دقیقه بعدش آنقدر دلتان تنگ شود که...
-
لایف ساکس :|
چهارشنبه 25 شهریور 1394 15:13
کاش میشد از این منجلاب فرار کرد. کاش میشد آنقدر رفت و رفت و رفت تا به قولم به یک دوری دیگر رسید. ساسی مانکن میگفت "رفتنی باید بره" اما اسکلی چون او نمیدانست که اگر اینجا به صندلی با طناب های قرمز بسته نشده بودیم اصلا دلمان رفتن نمیخواست و اگر "غیر قابل رفتن" نبودیم که نمیخواستیم برویم. باید هزار...
-
شی ایز کْرِیْزی یو نو...
سهشنبه 24 شهریور 1394 12:47
دیوانه است او. بله دیوانه است او. مثلِ خواب های بچگی -که من هنوز میبینمشان- دیوانه است او که هنوز اینجا مانده دیوانه است که ماشینش را یک گوشه پارک کرده و حالا نشسته اینجا چایی اش را فوت میکند و چایی اش هرگز سرد نمیشود. دیوانه است او. مثلِ دختر بچه یِ سه ساله ای که به غم انگیزترین صحنه یِ فیلم میخندید دیوانه است او که...
-
دِی ویل کیل یو.
دوشنبه 23 شهریور 1394 22:04
میدانید چه چیزی عادم را میکشد؟ نه نمیدانید! اعتماد عادم را میکشد عشق عادم را میکشد اما ترس زنده نگه میداردش! و خیلی گذشته از وقتی که من تصمیم گرفتم آن دو تا اولی را از زندگیم حذف کنم و دروغ چرا؟ دلم برایشان تنگ شده. بیایید زور بزنیم تا قلب هایِ بدبختِ مرده مان دوباره یاد بگیرند عاشق شدن را بیایید پارانوید نباشیم...
-
از همه یِ دست ها رفته ام.
دوشنبه 23 شهریور 1394 15:30
چ را میگویی از دست رفته ام؟ من هنوز همینجا نشسته ام روی همان نیمکتی که آخرین بار دست هایم را سفت گرفتی وسطِ همان پارکی که مرا بوسیدی من هنوز صدای فواره را میشنوم و صدای باغبانی که زیرِ لب به آن ها که چمن ها را زیرِ پا له میکنند بد و بیراه میگوید و من از دست نرفته ام فقط وختی سرد میشود دلم میخواهد پنجره هایی که نیستند...
-
مُرده ها هم میخندند.
جمعه 20 شهریور 1394 23:54
انگار هر چه بیشتر لِت یو گو کنم بیشتر درد میکشم انگار هر چه دورتر میشوی دردش بیشتر میشود انگار هر چه میشود من نمیتوانم گیوْ آپ کنم انگار همه مرده اند. انگار مرده ها آن گوشه ی خلوت آسمان نشسته اند تخمه میشکنند و به تکاپویِ زنده ها میخندند. انگار مرده های آن گوشه ی آسمان به ما میخندند. به عاشق شدن هایمان. به شکست...
-
You'd be so gone.
جمعه 13 شهریور 1394 16:26
Waiting makes your heart tired. Songs make your art tired. I tried so hard not to hide And now I'm sentenced to die I'd been waiting for so long To fit in the place I belonged As you roll your joint up Or u look at the stars and point up As you brush your hair with the hand I left Or you try to breathe in this air of...
-
And she's back
پنجشنبه 12 شهریور 1394 00:11
وقت نداشتم. وقت نداشتم دوست داشته باشمشان. وقت نداشتم سفت بغلشان کنم و بگویم که چقدر دلتنگشان شده بودم. وقت نداشتم برایشان پن کیک درست کنم و با نوتلا صبحانه بخوریم با هم. وقت نداشتم بمانم. راهم دور بود و پایم خسته. باید تمام راه را برای پیدا کردنِ آن چیزی که هرگز نخواهم داشت طی میکردم. شاید چند سالِ دیگر، وسطِ دور شدن...
-
و من در آن خانه ای که با هم زندگی نکرده ایم.
چهارشنبه 11 شهریور 1394 01:56
یک سالِ تمام برایش برنامه بریزید، فکر و ذکرتان را بگذارید رویش، شب ها خوابش را ببینید و روز ها نقشه اش را روی کتاب شیمی اش بکشید. بعد برود و قول بدهد که برنامه مان هنوز هم سر جایش است. و شما به برنامه ریختنتان ادامه بدهید، حتی دکوراسیون خانه و رنگ کاغذ دیواری هایش را تنظیم کنید. دنبال دانشگاه هایش بگردید و شرایط ورود...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 شهریور 1394 12:23
لی لی بیا گشتی بزنیم توی زندگی هایمان بیا دست های هم را سفت بگیریم تا نیوفتیم پایین و وقت برای مرور کردن زندگی مان کم نیاوریم Lili, there's still a place for people like us لی لی بیا چایت را بنوش تا سرد نشود، بیا به گزارش هواشناسی گوش کن، دوچرخه ات را بردار بیا برویم زیر باران دوچرخه سواری کنیم. لیلی ما همه مان مثل...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 شهریور 1394 00:49
چقد بدم میاد از این.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 شهریور 1394 15:33
حالم بهم میخورد از اینکه تا شهریور میشود همه میگویند "وای تابستون داره تموم میشه:( " دوستان عزیزم، شات آپ پلیز. تابستان هنوز سر جایش است و هنوز میتوانیم خوشحال باشیم :| اما I didn't lose my friends, I just realized I never had one. نیستند هیچکدامشان. نه او هست، نه عان یکی نه عان یکی دیگر :|. میفهمید؟ و این...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 شهریور 1394 00:54
Told me not to forget you As if the sea waves can forget the beach ; Or the sunset can forget the horizen. As if the rain can forget the clouds; or a carpenter's hands can leave pieces of woods by themselves. "Told me not to cry when u were gone" As if the flowers can survive without rain Or the earth can...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 مرداد 1394 00:16
"زمآن نه میگذرد، نه صدایی دارد. آنچه میگذرد ماییم و آنچه صدا میدهد ساعتمان است." زمان ساکت است و با سکوت، مرگ ها دیده و رنج ها چشیده است. زمان نه حرفی میزند، نه حرفی دارد که بزند. وقتی رفت، وقتی همه فهمیدند صدایی نداشت، میفهمیم چقدر له شده ایم. زمان همانی است که "نسل هارا در سکوتش حریصانه می بلعد"....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 مرداد 1394 23:25
مثلا میشود که عادم ها هِی برنامه ریزی کنند برای یک چیزی و بعد ریده بشود به ـش. یا مثلا کل یک روز را به یک چیزی فکر کنند و آخرش چون "آیم دایینگ" آن چیز یک هو برود. یا مثلا یکی یک هو از در بیاید و به شما بگوید "آی لاو یو" و شما اصلا خوشحال نشود. و خیلی چیز ها میشود کلا. یا مثلا اینکه عادم کم کم حالش...
-
وای چه خوشبختم من :')
پنجشنبه 22 مرداد 1394 21:52
ما همیشه خوشبخت خواهیم بود راستش را بخواهید، اگر دست و پایم را ببندید و با چاقو روی دست هایم نقاشی بکشید و بعدش روبرویم بنشینید و "تویکس" بجوید و هِر هِر به قیافه ام بخندید من هنوز هم میگویم که ما خوشبختیم، و جمع هم میبندم چون همه مان خوشبختیم. حتی اگر خودمان را از ترس آینده جِر بدهیم یا دلمان آنقدر برایش...
-
Liars everwhere
پنجشنبه 22 مرداد 1394 21:42
من از دروغ بدم می آید. یعنی حتی بیشتر از دروغگو ها یا بیشتر از آن کسی که اختراعش کرد از دروغ بدم می آید. من از دروغ حالم بهم میخورَد. حتی از اسمش حالم بهم میخورد. اما چه میشود کرد. بعضی ها دروغ میگویند. بعضی ها دلشان نمیخاهد دروغ بگویند ولی دروغ میگویند. من اگر میشد هیچوقت دروغ نگویم خیلی خوب میشد. اما من یک دروغگو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 مرداد 1394 16:02
حرف هایم دارند سرریز میشوند. آنقدر حرف دارم که اگر میشد به مگس تبدیلشان کرد، کل جهان اسهال میگرفتند. شاید آن روز که میرفت و نمیدانستش شاید آن لحظه، در صحنه ی آهسته ـَش کرسی شعر جدیدی است که هیچ ایده ای ندارم چطور تمامش کنم. پ.ن: کاش همیشه حرص خوردنم از خوشحالی بی دلیل و تخمی ام باشد. پ.ن2: کاش آدرس وبلاگم را شانسی...
-
آدم ها نباید همدیگر را پیدا کنند.
پنجشنبه 22 مرداد 1394 00:12
یک جایی خواندم که آدم ها همدیگر را پیدا میکنند، از تهِ نسبت های نداشته و جاهایِ دور. راست هم میگفت. آدم ها از تهِ ناکجا آباد هم را پیدا میکنند و پیشِ هم میماند و میخندند و هم دیگر را بغل میکنند. باهم چایی مینوشند یا 'این آر کِیْس' شربت آلبالو. باهم آهنگ گوش میدهند، فیلم میبینند، ستاره میشمارند. و میرقصند. به هم کادو...
-
-_-
سهشنبه 20 مرداد 1394 00:03
خیلی وقتا که همه چی مزخرفه و من خیلی خوشحالم احساس فلج بودن بم دس میده :| که چرا وقتی انقد همه چی مزخرفه نمیتونم مث بقیه عر بزنم :| همیشه وختی انقد خوشحالم استرس میگیرم :| بزنم به تخته :| بزن به تخته دوست عزیز :|
-
=)))
جمعه 16 مرداد 1394 15:12
یک گوشه لم میدهیم، دلمان برای دری وری ها تنگ شده است، کاغذی برمیداریم تا موشکی بسازیم، تا پروازی بکنیم. جاهای دور بهترند، آدم هایش خوشحال ترند، و به رویاهای ما نزدیک ترند. آن جاهایی که به سمتشان پرواز میکنیم بیشتر از جایی که در آنیم دوستمان دارند. آن جاها برای دیدنمان لحظه شماری میکنند. وقتی برسیم، شادی بی دردسر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 مرداد 1394 18:10
حالم از حالم بهم میخورد. خب بچه جان بشین یک گوشه غصه ات را بخور دیگر. دست از سر من هم بردار. بگذار خوشحال و شاد و خندان زندگی ام را بکنم. تا می آیم به خودم سر و سامان بدهم، می آید آرام در گوشم میگوید "ببین چه بدبختی" "ببین اون چه خوشبخته بدون تو" و من آرام نگاهش میکنم و میگویم "برو گم شو"...
-
دور
پنجشنبه 8 مرداد 1394 16:22
بعضی وقت ها یک چیزهای مسخره ای دلت را شاد میکنند و بعد یک هویی میگذارندمیروند و دیگر سر و کله شان پیدا نمیشود.ایان و میکی بریک عاپ میکنند. کاکتوس هایت خشک میشوند. سرو کله ی آن کسی که نباید در خانه ات پیدا میشود و از این قبیل. عانوقت عادم دلش میخواهد کفش هایش را بردارد و برود دور دور ها.دور خیلی جای خوبیست. دور یک جای...
-
بیایید ستاره بشماریم
پنجشنبه 1 مرداد 1394 21:04
همیشه وضعیت همین است.دلمان تنگ میشود. گریه میکنیم. اشک هایمان را پاک میکنیم و خودمان را با چیزی شبیه حواس پرتی سرگرم میکنیم، تا یادمان برود و بتوانیم لبخند بزنیم. همیشه همین خواهد بود. به قول یکی زل/ضل میزنیم به طاقچه و دانه دانه های گرد خاک که رویش مینشینند را میشماریم و حتی فکر پاک کردنشان را هم نمیکنیم. چون...
-
#_-
دوشنبه 29 تیر 1394 12:46
آدم بعضی وقت ها حواسش نیست و فاک آپ میکند چون فاکد آپ است. من فاکد آپ بودم. شی واز گان. و نمیدانم چرا چرا چرا و با چه هدفی فاک آپ کردم. حتی یادم نمی آید.من نمیدانستم در آن یکی دنیای دور این حرکت "کْریپی" تلقی میشود. من نمیخواستم خودم را مسخره کنم.انگار دلتنگی جرم است. انگار خستگی جرم است. آن ها یک عالمه...