مثلا قرار بود خونمون تمیز باشه. موکتا برق بزنه. حموممون بوی وایتکس بده و قوطیِ ساندیس بالای تی وی نباشه. قرار بود یه شنبه عا بوی پِستو و سه شنبه عا بوی گشنگی بپیچه تو خونه. قرار بود شب تا صُب بیدار بمونیم و از عشقای ناکام و غذاهای سوختَمون بگیم. از در به دری عامون بگیم و هار هار بخندیم بهشون.

قرار بود عاشق بشیم.

قرار بود بریم رو سقفِ شیروونیمون بشینیم و مشروب بخوریم. قرار بود بشینیم لبِ پُرچ و سیگار بکشیم. قرار بود پولامونو جمع کنیم و ایکس باکس بخریم. قرار بود یه لنزِ گنده تر برا دوربینمون بخریم که بشه با اِفِ یک باش عکس گرفت. قرار بود آلبوممونو بیاریم نشونِ دوستِ جدیدمون بدیم و قلبمون درد بگیره. قرار بود بمیریم بدونِ کاندیشِنِر و بغل و قرص آهن و دیوارِ خوشگلِ اتاقمون. 

اما نه، آخرش نَمُردیم. از ایکس باکس نداشتن نمردیم. از اینکه دیوارِ خونمون رنگی نبود و حالا که سقفِ شیروونی داشتیم نرفتیم روش بشینیم مشروب بخوریم نمردیم. از اینکه دستشوییمون در نداشت و درِ حموممون شیشه ای بود نَمُردیم. از اینکه خونمون پُرچ نداشت نمردیم. از اینکه نشد به دیوار عکس بچسبونیم، نشد آلبوممونو بیاریم، نشد رو پله عا موج سواری کنیم نمردیم.

از اینکه اینجا کسی نبود بغلمون کنه، نَمُردیم.

دیدی نَمُردیم هلیا؟


باورم نمیشه الان دو هفته س که هیشکی بغلمون نکرده.

I miss you more than i can

بدترین قسمتش اینه که بهترین عادمِ دنیا، بهترین دوستم بود[و  هست] و من پا شدم اومدم اینجا به امید اینکه اینجا عادماش تخمی نیسن.

اونوخ اینجا، حتی عن ترین عادمِ دنیا، عن ترین دوستم نمیشه.


هیشکی ام ازم عکس نمیگیره.

هیشکی ام بام فیلم نمیبینه(اصا این عن عاقا نمیذاره فیلم ببینم.)

هیشکی ام برام عاهنگ نمیفرسه.

هیشکی ام بام نمیاد لِیک.

هیشکی ام.


فاک خب :|


حالا چار روز دیگه بیشتر اینجا نیسیم و عروسی و عزا و یه چندتا گودبای پارتی و آرایشگاه و تولد و شهر بازی رفتن و چمدون بستنمون افتاده با هم تو این چار روز :|

Too precious for this world

یک روز داریم توی عروسی اش میرقصیم و چیزی نگذشته که توی مراسمِ هفته اش آرین دارد توی بغلم گریه میکند و دایی علی گریه میکند و ریحانه چشم هایش قرمز تر از خون است و اعظم خانوم دستِ من را ول نمیکند و خاله از بغلِ مامان بیرون نمی آید و وقتی مامان جون می آید رضا را نصیحت کند، جفتشان چنان گریه شان میگیرد که نمیتوانند حرف بزنند.

دنیا نمیفهمد که به آدم های خوب نیاز دارد.دنیا نمیفهمد که با آدم های خوب، دنیای بهتری است. دنیا پر از آدم های بد و زشت و خبیث است که برای آدم کیکِ هویج درست نمیکنند و برای خاله سالگرد ازدواج نمیگیرند و تولدشان با من توی یک روز نیست و برای آروین آرین ناهار نمیبرند و به من یاد نمیدهند چطوری کیک را با فوندانت تزیین کنم و لب ساحل برایمان چایی و بستنی نمی آورند و توی جنگل های شمال "تمومِ دنیا یک طرف تو یک طرف عزیزم" را با کیوت ترین خنده ی ممکن و  ضایع ترین صدای ممکن نمیخوانند. دنیا پر از آدم های بد است که خنده شان و آغوششان و دست پختشان تکه ای از بهشت نیست و دنیا آنقدر آدم های بد دارد که اگر آدم های خوبش الکی بروند، دنیا روز به روز زشت تر میشود.

دنیا به زشتی و قشنگیِ خودش اهمیت نمیدهد. اگر قشنگی برایش مهم بود، من پایم که به مسجد رسید و عکسش را که نوار مشکیِ کج گوشه اش زده بود دیدم بغضم نمیگرفت و خاله آن وسط اینطور هق هق نمیکرد و رضا به مامانم نمیگفت "هنوز فکر میکنم باید برم آی سی یو بالا سرش." 


ما که هیچی. اما دنیا یکی از قشنگ ترین هایش را از دست داد. 


پی نوشت. شاید آدم نباید انقد خوب باشه که بعدِ رفتنش هیشکی هیچ بدی ازش ندیده باشه. شاید اگه آدم بد باشه، بقیه کمتر از مردنش درد بکشن. شایدم آدم باید همینقد خوب باشه. چون خوب بودن خوبه. 


رِست این پیس... 



#heliaawards


"من که خودم گفته بودم نمیخوام...خودم گفته بودم بره...پس چرا الان نمیتونم تحمل کنم با یکی دیگه باشه؟" 

برنده ی ناراحت ترین جمله ی عاشقانه/شکست عشقیِ امسال.