Maybe i pulled a panic cord /maybe you were happy,i was bored

نمیشود غصه ی رفتن کسی را خورد که خودش گفته بود " حالا مثلا اگه منو از دس بدی چه اتفاق مهمی افتاده؟  "

نمیشود گریه ی رفتن کسی را کرد که هیچ وقت نبود و از حالا به بعد هم قرار نیست باشد. 

نمیشود برایش گریه کرد.نمیشود غصه اش را خورد. نمیشود آه حسرت کشید. 

یک جایی وسطِ کانورسیشنم با سوگل به این نتیجه رسیدم که شاید هم بعدِ آن ماجراها تا حدودی دِد اینساید شده ام؛

-خوبی؟

+عاااالیه عالیییی. 

-واقن؟:| بریکاپ کردیا :| یه چسناله یی چیزی :|

+نه عامووو [ اموجی خنده هه که اشک میاد از چشاش ] 


آف د رکورد: تنها و تنها چیزی که بابتش ناراحتم اینه که میشد خیلی نایس تر و مهربون تر و دوست تر تمومش کنیم ولی طبقِ معمول میخواست دِرامش کنه و جو بده و کولی بازی در بیاره. 

آف د رکورد تر: دیگه پغ میدونه حسِ واقعیمو نسبت به این جریان. عنمم نیس که بقیه چه فکری بکنن. 

آف د رکورد ترین: مچکرم for our teeny tiny infinity و حقیقتا امیدوارم که یه روزی خدا یه عقل و منطقی بهش عطا کنه تا بتونه خوشال باشه. 


#HappyBreakup



یه وختاییم دیگه طول و عرض پتو مهم نیس.

Shit :|


اصولا با خروج افعالِ "میریم" و "بریم" از دهانِ مامان یا بابا، یک حسِ عجیب غریب به همراهِ قلب درد و دلهره مرا فرا میگیرد که این حس با خروجِ واژه ی "shit" از دهانم به پایان میرسد :|

یا رب آن نوگل خندان که سپردی به منش...


مثلا اگر آن موقع که همه ی زندگی ام روی سرم خراب شده بود، ویزایمان می آمد، دُممان روی کولمان بود و حالا داشتیم در سواحل کالیفرنیا آفتاب میگرفتیم و نه مثِ خر درس خواندن را داشتیم نه حرص کنکور را و نه با مانتو زیر آفتاب و گرمای چهل درجه کلاس رفتن را.


میدانی لی لی. آخر همه چیز از اولش قرار بوده آپساید داون باشد. من دو ماه یا حتی بیشتر، ضجه زدم که خدا من را از این جهنم نجات دهد و قبل از اینکه بیشتر از این له شوم یک جوری فراری ام بدهد و داشتم لیدِرلی هر لحظه اش را میمُردم و خدا به تخمش هم نگرفت (نو افنس :|) و حالا که خوب شده ام و on top of the world ـم، خدا یک هو یادش آمده آرزوی هشت ماه پیشم را بر آورده کند (نات اگزکلی:|) و من نمیدانم دوازده میلیون خرجِ سفارت و ماشین و زمین فروختن های یک ماه پیشِ بابا را باور کنم یا "بعدِ شهریور که دیگه نمیریم" هایش را. نمیدانم حرف هایی که مامان به من میزند را باور کنم یا حرف هایی که تا یک ماه پیش برای گرم کردنِ دلِ خاله بهش میزد. 


یادم است یک نفر برای شیرین کامنت گذاشته بود که بعضی وقت ها با فکر کردن چیزی درست نمیشود و باید بگذاریم ببینیم چه پیش می آید. و خب درست است که میدانم با فکر کردنِ من هیچ اتفاقِ بدِ مهمی نمی افتد و هرچقدر هم که من رفتن و نرفتن را سبک سنگین کنم آخرش نمیخواهم برویم و احتمالا نمیرویم و به هر حال هم چند درصدِ اندکش بیشتر دستِ من نیست؛ اما وقتی مخم نمیفهمد که نباید اینقدر خودش را با این فکر های دری وری پاره کند، چه کنم؟


مسلما وقتی اینجا ماندن و کنکور دادن و مانتو و گرمای تابستان و آلودگی هوا را به پیشِ خاله بودن وسطِ آمریکا ترجیح میدهیم یک جایِ کارِ توی مخمان میلنگد دیگر. مگر نه؟


- Did you ever, uh, like, think about the future?
+Sure I do.
-Yeah, am I in it?
+ Honey, you are it.

24X02


Hahaha no you're not :|