Too precious for this world

یک روز داریم توی عروسی اش میرقصیم و چیزی نگذشته که توی مراسمِ هفته اش آرین دارد توی بغلم گریه میکند و دایی علی گریه میکند و ریحانه چشم هایش قرمز تر از خون است و اعظم خانوم دستِ من را ول نمیکند و خاله از بغلِ مامان بیرون نمی آید و وقتی مامان جون می آید رضا را نصیحت کند، جفتشان چنان گریه شان میگیرد که نمیتوانند حرف بزنند.

دنیا نمیفهمد که به آدم های خوب نیاز دارد.دنیا نمیفهمد که با آدم های خوب، دنیای بهتری است. دنیا پر از آدم های بد و زشت و خبیث است که برای آدم کیکِ هویج درست نمیکنند و برای خاله سالگرد ازدواج نمیگیرند و تولدشان با من توی یک روز نیست و برای آروین آرین ناهار نمیبرند و به من یاد نمیدهند چطوری کیک را با فوندانت تزیین کنم و لب ساحل برایمان چایی و بستنی نمی آورند و توی جنگل های شمال "تمومِ دنیا یک طرف تو یک طرف عزیزم" را با کیوت ترین خنده ی ممکن و  ضایع ترین صدای ممکن نمیخوانند. دنیا پر از آدم های بد است که خنده شان و آغوششان و دست پختشان تکه ای از بهشت نیست و دنیا آنقدر آدم های بد دارد که اگر آدم های خوبش الکی بروند، دنیا روز به روز زشت تر میشود.

دنیا به زشتی و قشنگیِ خودش اهمیت نمیدهد. اگر قشنگی برایش مهم بود، من پایم که به مسجد رسید و عکسش را که نوار مشکیِ کج گوشه اش زده بود دیدم بغضم نمیگرفت و خاله آن وسط اینطور هق هق نمیکرد و رضا به مامانم نمیگفت "هنوز فکر میکنم باید برم آی سی یو بالا سرش." 


ما که هیچی. اما دنیا یکی از قشنگ ترین هایش را از دست داد. 


پی نوشت. شاید آدم نباید انقد خوب باشه که بعدِ رفتنش هیشکی هیچ بدی ازش ندیده باشه. شاید اگه آدم بد باشه، بقیه کمتر از مردنش درد بکشن. شایدم آدم باید همینقد خوب باشه. چون خوب بودن خوبه. 


رِست این پیس... 



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.