حرف هایم دارند سرریز میشوند. آنقدر حرف دارم که اگر میشد به مگس تبدیلشان کرد،  کل جهان اسهال میگرفتند. 



شاید آن روز که میرفت و نمیدانستش
شاید آن لحظه، در صحنه ی آهسته ـَش


کرسی شعر جدیدی است که هیچ ایده ای ندارم چطور تمامش کنم. 


پ.ن: کاش همیشه حرص خوردنم از خوشحالی بی دلیل و تخمی ام باشد.

پ.ن2: کاش آدرس وبلاگم را شانسی پیدا کند و دری وری هایم را بخواند و از عذاب وجدان بمیرد. 

پ.ن3: آنقدر عادم های زندگی ام زیاد شده اند که تا می آیم از دلتنگی یکی در بیایم به دلشکستگی آن یکی میرسم. تا می آیم بیخیال خاطره های یکی شوم شروع به نگران آن یکی شدن میکنم. 

پ.ن4: کلا من را ول کنید. الکی آمده است چسناله. حالش خیلی هم مسخره خوب است.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.