"زمآن نه میگذرد، نه صدایی دارد. آنچه میگذرد ماییم و آنچه صدا میدهد ساعتمان است."
زمان ساکت است و با سکوت، مرگ ها دیده و رنج ها چشیده است. زمان نه حرفی میزند، نه حرفی دارد که بزند. وقتی رفت، وقتی همه فهمیدند صدایی نداشت، میفهمیم چقدر له شده ایم. 
زمان همانی است که "نسل هارا در سکوتش حریصانه می بلعد". بی صدا راهش را پیدا میکند و بی صدا آغوشمان را رو به درد باز میکند. زمان همانی است که "میجود و خرد میکند" بی آنکه چیزی بفهمیم، و وقتی چشم هایمان باز شد، استخوان هایمان را ببینیم که زیر کوهی از خاک پوسیده است، خاطره هایمان را که دود شده است، و آرزوهامان را، که بی جامه، از گوشه ای به ما چشم دوخته اند.
زمان نمیفهمد، دل ندارد، دلش به حال هیچ عاشقی نمیسوزد، دلش تنگِ هیچ کدام از آن هایی که بلعیده نمیشود. زمان در سکوت بی دلیلش جلو میرود و نمیگذرد، فریاد میکشد و صدا ندارد.
"و ما آن هایی هستیم که زیر آواره هایش قرار داریم ".  ما همان کسانی هستیم که اگر دست و پا نزنیم و خودمان را از زیر آوارش بیرون نکشیم، می بَلْعَدِمان. ما آن هایی هستیم که اگر خودمان را جمع و جور نکنیم، اگر هوای دلتنگی هایمان را نداشته باشیم، اگر فکر و خیالِ مرگ به سرمان بزند، اگر لحظه ای خوبی های آنچه داریم را فراموش کنیم بلعیده میشویم. 
"زمان راه خود را در تاریخ با همان سکوت و خستگی ناپذیری فرو می بلعد" و نه گم میشود، نه پیدا میشود. همیشه بی صدا میماند و اگر دیر بجنبیم نخواهیم دانست کجا پیدا خواهیم شد.

پ.ن: تکه های مختلف از راز فال ورق یاستین گوردر.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.