شی ایز کْرِیْزی یو نو...

دیوانه است او.

بله دیوانه است او.

مثلِ خواب های بچگی -که من هنوز میبینمشان-

دیوانه است او که هنوز اینجا مانده

دیوانه است که ماشینش را یک گوشه پارک کرده 

و حالا نشسته اینجا چایی اش را فوت میکند

و چایی اش هرگز سرد نمیشود.


دیوانه است او.

مثلِ دختر بچه یِ سه ساله ای که به غم انگیزترین صحنه یِ فیلم میخندید

دیوانه است او

که می داند اَوت دِر چه خبر است و راهش را به سمتِ بیرون کج میکند.


دیوانه است او که با شنیدن جُک هایِ خنده دارِ قدیمی، بغض ده ساله اش میشکند

و بعد از آن ظرف هایِ عتیقه یِ روی طاقچه.


"دیوانه است او

که گفته بود میماند

اما ماند

و گفته بود میخندد

اما خندید"

و خندید

و خندید

تا اشکش در آمد.


دیوانه است او

مثلِ خواب هایِ بچگی

مثلِ کابوس هایِ بچگی

مثلِ هزار و سیصد و هفتاد و هشت بار مُردنِ بچگی.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.