This is the last time

میگفتم میخواهم برای تو دختر خوبی بشوم. میگفتم میخواهم بیشتر بغلت کنم. طولانی تر ببوسمت. میگفتم میخواهم برایت دختر بهتری بشوم که حرص نخوری. که یک شبه فکر رفتن به سرت نزند. که از دستم حرص نخوری. که از دستم گریه نکنی. که اشکم را در نیاوری. 

میگفتم میخواهم برایت دختر خوبی شوم. که عاشق کسِ دیگری نشوی. که زنِ کس دیگری نشوی. که کس دیگری برایت لالایی نخواند و توی بغل کس دیگری خوابت نبرد. که یک شبه چمدانت را نبندی و پشتِ سرش هم در را.

میگفتم که برایت دختر خوبی خواهم شد. برایت شعر های قشنگ تری خواهم نوشتم. کمتر آویزانت خواهم شد. بیشتر دوستت خواهم داشت. بیشتر... 


میدانی مشکل ما کجا بود؟ 

تو نمیخواستی. تو دختر خوب نمیخواستی. تو شعر های قشنگ تر و آغوش های طولانی تر و نگاه های عاشقانه تر نمیخواستی. تو نمیخواستی برایت دختر خوبی بشوم. به قولِ مرجان، ما به شب خورده بودیم و نمیشد کاریش کرد.  ما به شب خورده بودیم و تو حسابی تبِ رفتن گرفته بودت و برایت مهم نبود که چقدر شعر های من عاشقانه باشند یا چقدر طولانی بغلت کنم. تو به شب خورده بودی و میخواستی نمانی چون یک دخترِ بهتر نمیخواستی. چون عشق نمیخواستی. چون دستت را داشتند از آن طرف میکِشیدند و هولت میکردند. چون من را نمیخواستی و باید میرفتی. 

تو نمیخواستی برای من دختر خوبی بشوی. 

که به امروز که میرسیم، خوبی هایت یادم نیاید. که از شدتِ نفرت، عذاب وجدان بگیرم. تو نمیخواستی برای من دختر بهتری بشوی. که به اینجا که میرسیم، پغ ازت متنفر نباشد. من ازت متنفر نباشم. سوگل ازت متنفر نباشد. نمیخواستی برای من دختر بهتری بشوی. که حالا خاطراتت حالم را به هم نزند. که از تو که حرف میزنم تهش خنده و فحش نباشد.

تو نمیخواستی برای من دختر بهتری بشوی.

و بعد از این همه وقت دوباره حمله کردی با چاقوهایت به مغزم تا تکه تکه اش کنی. 

تو برای من دختر خوبی نشدی. تو برای من زخم و درد و آسپرین و گریه و قلب درد و خاطراتِ بد شدی. تو برای من دخترِ خوبی نشدی چون از اولش آمده بودی تا برای من دخترِ خوبی نباشی.




این آخرین باری بود که به تو فکر کردم. برایت نوشتم و خاطره های زشتت را توی مغزم راه دادم. 

همشم تخصیر دُکیه :|

فاک یو.

:)



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.