My best days


پغ میگوید این ها بهترین روزهایت اند و باید خفه شوی و ازشان لذت ببری. 

اما من نمیدانم روزی که با هَنگُوِر شروع شود و آدم را وسطِ رستوران بالا بیاورد و تا شبش عر زدن و نفس تنگی باشد و شبش هم اینجوری قلب عادم درد بگیرد کجایش بهترین روز هاست؟

به پغ گفتم، بهترین روز های من آن روز هایی بودند که توی بغلِ فرزانه و توی اتاقِ پغ و پیش سوگل و نوژین بودم و بهترین روز های من دهنم سرویس نشد و بهترین روز های من 9167191626 بار بغضم را قورت ندادم و آرزوی مرگ نکردم و نگفتم کاش هتلمان پشت بام داشت تا خودم را ازش پایین می انداختم. 

توی بهترین روز هایم چیزبرگرم را کسی نخورد و ساعت هشت که شماره ی S019 روی تابلوی آن بالا آمد، یک لحظه ای زندگی ام وسطِ زمین و هوا رها نشد و همه چیز توی چند ساعت به فاکداپ ترین حالت خود نرسید و نوژین حرف هایش با پغ تناقض نداشت و من جلوی عمه، در ضایع ترین حالتِ ممکن نزدم زیر گریه و بوی استفراغ نمیدادم و سنترال استیشنِ فرانکفورت، کسی به آلمانی سرم داد نزد و هستیا دلش برایم نسوخت و لباس هایی که به سایز من بخورند پیدا شد و دلم نگرفت و توی بالشم جیغ نزدم.

و اینجاست که جمله ی معروفِ "همیشه حق با نوژین است" خودش را به در و دیوار میکوبد. 



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.