تو بمان شاید پروازم قفسی نچشد.

میخواستم بهانه ای پیدا کنم تا نامه ای برایت بنویسم. بگویم از نگاهت که بی شباهت نیست به اقاقی های باغچه ی نداشته مان. بگویم از بودنت، که از هر بودنی بهتر است. که غریقِ غرق در افکارش تا عمق صد متری را نجات میدهد. 

میخواستم بگویم که دنیا را توی آغوشت میشود جا داد. که لبخند که میزنی، همه ی بدی های دنیا خوب میشوند. که خوشحال که میشوی دیگر هیچ دردی توی دنیا نیست که بخواهیم برایش گریه کنیم.

میخواستم برایت نامه بنویسم. برایت کتاب چاپ کنم. برایت شعر بنویسم. آخر میدانی، آدم های زندگی من همه شان دروغگو بودند. برایم نامه های عاشقانه مینوشتند، از زیبایی هایم تعریف میکردند، من را سِفت بغل میکردند و ازم میخواستند موهایشان را ببافم و برایشان شعر بخوانم اما دروغگو بودند. آدم های زندگی من شعر هایم را دوست نداشتند، من را دوست نداشتند، غذاهایی که میپُختم را دوست نداشتند، صدای خواندنم را دوست نداشتند و از تهِ دل بغلم نمیکردند و من الکی کمرم درد میگرفت تا موهایشان را ببافم.

ٱدم های زندگی من همه شان قاتل بودند. آدم های زندگی من برای ماندنم اشک میریختند و با یک دستشان دستم را محکم فشار میدادند و با دستِ دیگرشان گلویم را. آدم های زندگی من توی کیفشان گاز اشک آور و مرگ موش میگذاشتند تا اشکم را در بیاورند.

آدم های زندگیم کتاب هایشان را پس گرفتند، خاطراتشان را پس گرفتند، نگاه هایشان را هم. آدم های زندگی من همه شان دروغ گفتند و ساک دستی هاشان را پر کردند و رفتند.

تو ولی ماندی. توی تاریک ترین شب هایم برایم گیتار زدی و برایمان آهنگ تنظیم کردی که بخوانیم. تو صدایم را دوست داشتی. تو به صدایم حسودیت میشد و دلت میخواست خواننده شوم. تو از دست پختم الکی تعریف نکردی و برایم غذاهای من در آوردی ات را درست کردی. تو برای آمدنم ذوق کردی. برای ماندنم جیغ کشیدی. برای خواندنم دست زدی. ساعت شماری کردی که بیایم و گفتی "چل و شیش ساعت دیگه مونده". شعرهایم را برای این و آن فرستادی و روی عکس پروفایلت گذاشتی. تو برای تمام شدنِ قهرِ هفده روزه مان روز ها را شمردی و نگذاشتی به هجده برسد. تو دروغ نگفتی. تو بغلم کردی و سرت را روی شانه ام گذاشتی و سرِ شانه ی ژاکتِ سفیدم را رژلبی کردی. تو لاک هایم را پس ندادی. لباس هایم را پس ندادی. کتاب هایت را پس نگرفتی. تو قبل از دیدنم گاز اشک آور و قرص خواب و چاقو و مرگ موش توی کیفت نگذاشتی. تو وقتی به زور از تختِ هتلِ سنت پطرزبورگ کشیدمت بیرون تا چمدانت را ببندی به جانم غر نزدی و وقتی شری سرم داد کشید دعوایش کردی. تو گرسنه ات نبود ولی رفتی برایم از اتاق مامانت این ها غذا آوردی. تو توی تنهاییِ پاریس لپم را بوسیدی و گفتی "بیا بریم که امامزاده ایفل حاجتتو میده". تو من را بردی بالای بام تهران و گقتی "وقتی عاشق باشی این شهر خیلی کوچیکه  و وقتی اون نباشه توی این شهرِ گنده یک متر مکعب هم برای من جا نیست." تو به دوست پسرت گفتی اگر با من نایس نباشد assـش را kick میکنی.

تو مثلِ بقیه ی آدم های زندگی ام نبودی. تو من را توی اتاق پرو ها غافلگیر میکردی و هار هار میخندیدی و کفش برایم انتخاب میکردی و از دیدن اینکه لباس هایی که خریده ایم مثل هم شده ذوق میکردی. تو درِ حمام را باز میکردی و من جیغ میزدم و تو میخندیدی و آهنگ میخواندی و وقتی میگفتم "برو گمشو بیرون"، میگفتی "you're the gay one". توی ترافیکِ پرِ دود و تنهاییِ تهران تو هندزفری ات را با گوشِ من تقسیم کردی و وقتی پلی لیستت رسید به "میشه نری"، آهنگ را عوض کردی تا خاطراتِ من قلبم را درد نیاورند. 

تو توی بدترین روز زندگی ام برایم شنیتسل درست کردی و به جای سیب زمینی کنارش نیمرو گذاشتی و معتقد بودی که خیلی هم خوشمزه میشود و برایم "کری" گذاشتی و نگذاشتی گریه ام بگیرد. تو از عاشق شدنم بیشتر از من خوشحال شدی. از له شدنم بیشتر از من شکستی. از خسته شدنم بیشتر از من غصه خوردی. تو گرد و خاک های روی دلم را پاک کردی. تو طوفان هایی که به سمتم می آمدند را بغل کردی تا آرام شوند و نسیم به خانه ام آوردی. تو از من و خستگی هایم یک آدم قشنگ تر ساختی و توی چشم هایم نگاه های خندان تر و روی لب هایم لبخند های واقعی تر نشاندی.

تو فرق داستی. تو با آدم های دروغگویِ فِیکِ زندگی من فرق داشتی. تو نمیخواستی دکتر شوی. تو میخواستی راک استار شوی و من و عشقت را توی کنسرتت به پشتِ صحنه راه بدهی و شامپاین برایمان باز کنی و سیب زمینی سرخ کرده مهمانمان کنی.

تو فرق داشتی. دروغ نگفتی.  فِیک نبودی. اشکِ تمساح نریختی. همین است که میخواهم برایت بنویسم. میخواهم برایت نامه بنویسم. میخواهم برایت آواز بخوانم. میخواهم همان هایی که میگویی به صدایم می آیند را برایت بخوانم. میخواهم کنارت یک عالمه گِی بازی در بیاورم. میخواهم برایت کیک و ته چین درست کنم و به خوشگلی هایت حسودی کنم و سرِ اینکه لباس انتخاب کردنت عذابمان میدهد به جانت غر بزنم و دیرمان بشود. میخواهم توی همه ی ترافیک های دنیا بلند بلند کنارت آهنگ بخوانم. میخواهم بغلت کنم و بگویم مرسی که با بودنت زشتی های دنیایم را نامرئی کردی و از من و دیوار های اتاقم یک دنیای گل گلی تر ساختی. 

میخواهم برایت بنویسم...



زادروزت خجسته باد کصافط ترینم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.