اوریتینگـ'ز اینساید اَوت

تنها تصویری که هیچوقت از بابا نمیتوانستم داشته باشم این بود که افسرده شود. او مای گاد :|

به قولش

Be happy not hippy =))

پری گفت چقد این دفعه نازک نارنجی شدی.

همه ی مریض های مطبِ مامان -و پری-  فکر کردند من از دردِ لیزر گریه ام گرفت.

شات عاپ باو :|

متینه میگفت آدم هایی که عاشق نمیشوند خیلی بدبختند. میگفت آن هایی که عاشق نمیشوند خودشان را از یکی از قشنگ ترین حس های دنیا محروم میکنند. اما متینه که نمیداند. یعنی میداند (یو نو واتای مین :|) و دلش خوش است. سوگل فکر میکند هرکس عاشق شود مثلِ خودش خوشبخت ترین باید بشود و نوژن فکر میکند هرکس عاشق شود آخرش به گا میرود و نسترن فکر میکند لاو چیزِ خریست ولی از تهران رفتنِ من میگُرخد. آل عایم سِیینگ ایز، نمیشود لاو را تعریف کرد. نمیشود بگوییم بد است و نمیشود بگوییم وجود ندارد. باید خفه شویم و اگر مثلِ سوگل و متین و خاله و زن دایی اصغر خوش شانسیم حالش را ببریم و اگر مثل من و جوانی های مامان و نوژن گناه داریم، یک گوشه ساکت بنشینیم و زجرمان را بکِشیم. 

But why?