بیایید ستاره بشماریم

همیشه وضعیت همین است.دلمان تنگ میشود. گریه میکنیم. اشک هایمان را پاک میکنیم و خودمان را با چیزی شبیه حواس پرتی سرگرم میکنیم، تا یادمان برود و بتوانیم لبخند بزنیم.
همیشه همین خواهد بود.
به قول یکی زل/ضل میزنیم به طاقچه و دانه دانه های گرد خاک که رویش می‌نشینند را میشماریم و حتی فکر پاک کردنشان را هم نمیکنیم. چون میترسیم اگر گرد و خاک طاقچه را پاک کنیم، طاقچه مفهوم شاعرانه اش را از دست بدهد. 
همیشه وضعمان همین خواهد بود. وضع من همیشه همین خواهد بود. دست به طاقچه نمیزنم. اشک هایم را که خوب ریختم، پاکشان میکنم. به آب ها گل میدهم.خودم را قلقلک میدهم، تا یادم نرود خندیدن را؛ و بعد با خیال راحت دراز میکشم و به جای همه ی دلتنگ های دنیا ستاره میشمارم.