آدم ها نباید همدیگر را پیدا کنند.

یک جایی خواندم 
که آدم ها همدیگر را پیدا میکنند، از تهِ نسبت های نداشته و جاهایِ دور.
راست هم میگفت. آدم ها از تهِ ناکجا آباد هم را پیدا میکنند و پیشِ هم میماند و میخندند و هم دیگر را بغل میکنند. باهم چایی مینوشند یا 'این آر کِیْس' شربت آلبالو. باهم آهنگ گوش میدهند، فیلم میبینند، ستاره میشمارند.  و میرقصند. به هم کادو میدهند، اسم همدیگر را توی پسورد هایشان میگذارند. آدم ها همدیگر را که پیدا کنند خوشحال ترین ها میشوند. آدم ها از دور دور ها و از بینِ غریبه ها همدیگر را پیدا میکنند؛ انگار جایی نوشته که باید کنار هم باشند.

آدم ها با شربت آلبالو هایشان، با خندیدن هایشان و کتک کاری هایشان پیش هم میمانند،  جانِ دل میشوند. حرف های خوب میزنند و لبخند هایشان بدونِ هم بی معنی میشود، میشوند جانِ شیرین، میشوند عزیزِ دل.


اما بعضی وقت ها، خدا قاطی میکند، سرنوشت قاطی میکند و آدم ها هم را گم میکنند، دیگر همدیگر را بغل نمیکنند، حسرت دست های همدیگر را میخورند و تنها میشوند، گاهی وقت ها آنقدر دور میشوند که به "نبودن" میرسند، آدم ها تنها میشوند و غصه میخورند، خاطره ها زجرشان میدهند. جانِ شیرین ها گاهی میمیرند. گاهی نسبت های نداشته ،باز به نسبت های نداشته برمیگردند.
آدم ها نباید همدیگر را پیداکنند، نباید اسم همدیگر را روی پسورد هایشان بگذارند. نباید به بغل کردنِ هم، به صدایِ هم، به بویِ هم عادت کنند. چون اگر گم شوند، اگر به ناکجاآبادشان برگردند، از غصه میمیرند، همدیگر را از غصه میکُشند. اگر گُم شوند، جانِ شیرینشان تلخ میشود، چایی شان سرد میشود و شربت آلبالویشان از دهان می افتد. بعد یک هو میبینند پای رقصیدن ندارند. -وسط رقصیدن حتی گریه شان میگیرند-. وقتی آدم ها هم را گم میکنند و حتی نمیرسند چمدان تا دم فرودگاه ببرند، آب پشت سرِ هم بریزند، یا دیگری را بدرقه کنندَش عذاب میکشند. تنها که آهنگ گوش میدهند گریه شان میگیرد. آدم ها همدیگر را که گم کنند گریه میکنند.

آدم ها نباید از دور ها بیایند و آدم های دیگر را بیاورند تویِ زندگی شان. آدم ها نباید همدیگر را پیدا کنند. آدم ها نباید خاطره بسازند. آدم ها باید تنها باشند، آدم ها باید تنها بمانند.

آی هِیْت آس.
آی هِیْت می.
-_-

-_-

خیلی وقتا که همه چی مزخرفه و من خیلی خوشحالم احساس فلج بودن بم دس میده :| که چرا وقتی انقد همه چی مزخرفه نمیتونم مث بقیه عر بزنم :| 

همیشه وختی انقد خوشحالم استرس میگیرم :|

بزنم به تخته :|

بزن به تخته دوست عزیز :|

=)))

یک گوشه لم میدهیم، دلمان برای دری وری ها تنگ شده است، کاغذی برمیداریم تا موشکی بسازیم، تا پروازی بکنیم. 
جاهای دور بهترند،  آدم هایش خوشحال ترند، و به رویاهای ما نزدیک ترند. آن جاهایی که به سمتشان پرواز میکنیم بیشتر از جایی که در آنیم دوستمان دارند. آن جاها برای دیدنمان لحظه شماری میکنند.
وقتی برسیم،  شادی بی دردسر ترخواهد بود. شادی همیشه بی دردسر است. 
به آن جاها که رسیدیم میتوانیم با خیال راحت قهقهه بزنیم و بغل کنیم و نگران چیزی نباشیم.
همین خواهد بود.
شادی همین خواهد بود، همیشه همین خواهد بود. بی دردسر ؛ یک موشک کاغذی، یک دست زدن، و چند کلمه حرف از مادر بی اف افَت، و چندتا آرزوی مسخره و رویا پردازی. شادی خیلی خیلی ایزی است. دِ ایزیِست تینْگ.

حالم از حالم بهم میخورد. خب بچه جان بشین یک گوشه غصه ات را بخور دیگر. دست از سر من هم بردار. بگذار خوشحال و شاد و خندان زندگی ام را بکنم. تا می آیم به خودم سر و سامان بدهم،  می آید آرام در گوشم میگوید "ببین چه بدبختی" "ببین اون چه خوشبخته بدون تو" و من آرام نگاهش میکنم و میگویم "برو گم شو" و میرود گم میشود. اما یک مشت احساس بیخودی را پیش من جا میگذارد.

دیگر حتی نمیتوانم بنویسم. آی مین دقیقا هیچ چیزی نمیتوانم بنویسم. هر شعر و متن و دری وری ای را وسط کار پاک میکنم چون حس میکنم -مثل همیشه - مزخرف اند.

نوژین میگفت دچار "اِموشِنال بونِر" - باعرض معذرت- شده ام. او که همیشه  چرت میگوید :| ولی شاید این بار راست میگفت.

دور

بعضی وقت ها یک چیزهای مسخره ای دلت را شاد میکنند و بعد یک هویی میگذارندمیروند و دیگر سر و کله شان پیدا نمیشود.ایان و میکی بریک عاپ میکنند. کاکتوس هایت خشک میشوند. سرو کله ی آن کسی که نباید در خانه ات پیدا میشود و از این قبیل.

عانوقت عادم دلش میخواهد کفش هایش را بردارد و برود دور دور ها.دور خیلی جای خوبیست. دور یک جای دور است که نه عذاب وجدان گند کاری هایت را داری، نه دلت برای آن که نباید تنگ میشود و نه سر و کله ی کسی در خانه ات پیدا میشود. دور یک جای خوب است که وقتی بروی آن جا دلت چیز های جدید راجب خودش کشف نمیکند، الکی تنگ نمیشود،ااکی غر نمیزند،الکی عاشق نمیشود،الکی فاز افسرگی بر نمیدارد.

دور خیلی جای خوبیست. شاید توی دور کستیل را پیدا کنم. شاید توی دور ایان را پیداکنم و بزنم توی گوشش که دیگر با میکی بریک عاپ نکند. شاید توی دور بتوانم هی همیشه بهار بوکنم. 

دور خیلی خوب است.بیایید برویم دور.