May our stomachs get flatter.

...پرنیان آید همی...

میدانم که میدانی که نمیدانم "یه دفه از چه فصلی سبز شدی" و چطور یک دفعه پریدی وسطِ فاکداپنسِ زندگی ام و آنقدر محکم بغلم کردی که یادم رفت سرشانه ی ژاکتت را خیس کنم. میدانم که میدانی که اگر تو نبودی، معلوم نبود چه به سرِ من و زندگی ام می آمد. 

میدانم که میدانی که نمیدانم از کجا شروع کنم. از تولد تارا بگویم یا تخمی ترین کانورسیشن هایمان در وایبر یا اینکه هم سرویسی بودنمان را یادت نیست. یا از چیزهای بگویم که یادت هست. شهرکتاب رفتنمان را یادت هست؟ آبمیوه ی بدمزه خریدنمان؟ یادت هست که فکر میکردم بهرام شوهر خواهرت است؟ سوار اتوبوس شدنمان را و آموزش های عالیِ من درباره ی طرز استفاده از اتوبوس را؟ اولین کانورسیشن هایمان که فقط متن های آهنگ ها بود را یادت هست؟ گل آبی برایت خریدم یادت هست؟ کنسرتِ چارتار یادت هست؟

میدانی صبح های مدرسه را به این امید می آمدم توی کلاس مینشستم که مینا برسد و من بدانم که تو آمده ای و چشم بدوزم به درِ کلاسمان -که تخمی ترین جای جهان بود- تا تو از در بیایی و از کسشعر های دیشب و پریشبت با آرش بگویی و من از قلب درد و گریه هایم برایت بنالم؟ میدانی هر وقت پریا بغلت میکرد میخواستم نزدیک ترین کلنگ را توی فرق سرش بکوبم -ولی کلنگی آنجا نبود:|-؟ میدانی وقتی میدیدم چقدر از جنده خانوم ها متنفری و بهم ثابت میشد چقدر دوستم داری خوشحال ترین میشدم؟ میدانی قشنگ ترین تبریکِ تولد زندگی ام را تو برایم نوشتی؟ میدانی بهترین روز های زندگی ام آن هایی بود که تو تویشان خوشحال بودی؟ میدانی "هلیا یه کاری کردم که فقط به تو میتونم بگم" برگزیده ی سوعیت ترین جمله ی سال شد؟

میدانی از چه فصلی سبز شدی؟

میدانم از چه فصلی سبز شدی. از همان فصلی که باد و طوفان آمد همه چیزم را به هم ریخت و همه ی نداشته هایم را ازم گرفت و هیچکس به هیچ جایش نبود که من در حالِ مرگم و تو از همان فصل بود که سبز شدی. تو آن موقعی سبز شدی که از بغضِ من بغضت گرفت و از حالِ لِیم و مزخرفِ من عنت نگرفت و به چرت و پرت هایم برای چندین ماه گوش کردی، که به اینجا که میرسیم بخندیم به آن هلیایی که داشت میمرد و اگر تو را نداشت شاید مرده بود واقعن. تو آن موقعی سبز شدی که من راستش را بهت گفتم و تو تمامِ دروغ گفتن های من تا به آن لحظه را درک کردی و من [و حتی سوگل] نمیتوانستم باور کنم که کسی میتواند اینقدر با شعور باشد و آن موقعی که فهمیدم فرق داری با همه ی آن هایی که توی زندگی ام بوده اند. تو از همان جایی سبز شدی که عکسم با نوژین را برایت فرستادم و تو از تهِ دلت ذوق کردی و من باورم نمیشد که تو اینقدر میتوانی خوب باشی -حتی بهتر از بوقلمون-. تو از همان فصلی که فهمیدم فرق میکنی با همه ی عن های دیگرِ جهان، سبز شدی. همان وقتی که وقتی barely دوست بودیم برای تولدم کتابِ مهدی خریدی. همان موقعی که دویدم توی کلاستان و بهت با خوشحالی گفتم که دیگه کامل موو آن کردم و تو ریَکشن نشان ندادی (:|). همان موقعی که با من همه چیزم را rebuild کردی وقتی داشتم له میشدم زیر آوار. 

تو از همان فصلی سبز[آبی] شدی که آمدی تا عوض کنی تمامِ تئوری هایم درباره ی زندگی را. آمدی که تعریف قشنگ تری از من و از ما و از نفس کشیدنمان بسازی. 

همان فصلی که آمدی و شیرین به من گفت "چقد این دوسِت خوشگله" و من بغلت کردم و تو زندگی ام را نجات دادی. زندگی ام را نجات دادی چون آمدی که خز ترین آهنگ ها را با من بخوانی، بد مزه ترین آبمیوه ها را با من بخوری، بیخود ترین فیلم های پیشنهادیِ من را دانلود کنی، ضایع ترین عکس ها و نیز قشنگ ترین عکس ها را با من بگیری و صبحانه ی رادیو را و صبحانه ی لمون را و صبحانه ی زاوا را با هم وارد رگ هایمان کنیم. چون آمدی که نهِ صبح بکشمت رادیو تا بهت بگویم من توی گلوی همه گیر کرده ام و بعدش توی عمارت هشت بهشت بهمان تجاوز شود. چون آمدی که وقتی بهت میگویم که همه من را تنها گذاشته اند و همه ی دوست هایم تمام شده اند و نمیخواهم به آن روزی فکر کنم که تو هم تمام میشوی، بگویی قرار نیست تمام شوی و هرچیزی بشود حلش میکنیم و این سوعیت ترین حرفِ جهان باشد برای من. چون آمدی که حاضر باشی عکس هایت با دیوار بنفشه را و عینک آفتابیت را و لاک اسکرینت را و کلاس پرستش اینا را برای من فدا کنی. 

زندگی ام را نجات دادی چون آمدی که هر وقت میخواهم احساس بدبختی کنم و به این فکر کنم که در زندگی ام هیچ چیز ندارم، یادم به تو بیافتد و تو جای همه ی نداشته هایم را پر کنی. تو بشوی همه ی چیز هایی که ندارم و حتی از آن ها هم بیشتر خوشبختم کنی. 

پغِ آبی ام،

کیْ مگر جز تو میتواند به این زیبایی (:|) گِی بازی ها و جنده بازی های مرا تحمل کند؟ کسشعر های مرا با گوش جان گوش کند؟ تیکه اینگلیسی آمدن های من را تحمل کند؟ نارسیسیتیک بازی هایم را تحمل کند؟ دری وری گفتن ها و خودشیفتگی ها و عن بازی هایم را تحمل کند؟

کی مگر جز تو میتواند با جملات سنگینش کمرِ من را خورد کند؟ 


بهترین مخلوقِ خدا! بهتر از همه ی بوقلمون ها و چیزکیک ها، قشنگ تر از همه ی بنفش ها، بی معنی تر از کسخواب های من و لوس تر از تدریسِ ابوالقاسمی ؛

اگر من الان دارم مثلِ آدم زندگی میکنم تو تنها دلیلش هستی. You're the best thing that's ever happened to me. تو تمام چیز هایی هستی که من هرگز فکر نمیکردم مال من باشد.اگر تو کریسمس لایتِ من نبودی تاریک و زشت میشدم.


منتظر روزی ام که چهل سالمان شده باشد و رسیدن به تمامِ آرزوهایمان را با هم جشن بگیریم.

مرا دوست تر بدار.

قشنگ ترین روزِ زندگیِ من مبارکت باشد.

My salvation

میگفتند یک روز، یک نفر می آید که غمِ همه ی آن هایی که نمانده اند را از دلتان میشوید.

میگفتند بالاخره یک نفر می آید به قصد ماندن و نه به قصد رفتن.

می دانی لی لی! 

به قولِ رز، یک نفر می آید، مهم نیست چقدر دیر، اما می آید و بهمان میفهماند که همه ی کسشعر هایی که پشت سر گذاشته ایم، برای این بوده که الان بتوانیم این یک نفر را بغل کنیم و بدانیم با همه فرق دارد. 

و خب بر خلافِ رز، آن یک نفر حتما لازم نیست معشوقه ی آدم باشد، لازم نیست با لالایی خواندن آدم بخوابد، لازم نیست برای آدم آهنگ های عاشقانه بخواند و شب ها توی بغلِ آدم خوابش ببرد. آن یک نفر میتواند تمامِ دنیای آدم بشود و آهنگ های عاشقانه اش را با آدم برقصد و شب ها توی بغل یک نفر دیگر بخوابد و معشوقه ی آدم نباشد اما همه چیزِ آدم باشد. اما بغلش که میکنی، بدونِ اینکه بیست ثانیه شود، سطحِ اکسی توسینِ خونت به اوج برسد.

و این یعنی you're the best thing that's ever happened to me.

پیشْ-زادروزت خجسته باد.