مُرده ها هم میخندند.


انگار هر چه بیشتر لِت یو گو کنم بیشتر درد میکشم
انگار هر چه دورتر میشوی دردش بیشتر میشود
انگار هر چه میشود من نمیتوانم گیوْ آپ کنم

انگار همه مرده اند. انگار مرده ها آن گوشه ی خلوت آسمان نشسته اند تخمه میشکنند و به تکاپویِ زنده ها میخندند. 
انگار مرده های آن گوشه ی آسمان به ما میخندند. به عاشق شدن هایمان. به شکست هایمان. به اشک هایمان و به آن چیزهایی که هرگز نمیتوانیم داشته باشیم و زور هایی که برای رسیدن بهشان میزنیم.

مردگانِ عزیز. شماهایی که زندگی هایتان را با عشق یا اعتیاد یا فکر به مرگ گذرانده اید و حالا به ملکوت پیوسته اید.  آی شماهایی که یک زمانی شاه و ملکه هایی برای خودتان بوده اید و حالا دورِ هم فیلم سینمایی زنده ها را تماشا میکنید تا \روحتان/ شاد شود، فاک یو آل! شاید باورتان نشود ولی خیلی از ما زنده ها! به اندازه ی شماها مرده ایم.  به اندازه ی شماها توی آسمان هاییم و دقیقا به همان اندازه که شما نفس نمیکشید، نفس نمیکشیم. ولی محکومیم به اینجا ماندن و عاشق شدن و زور زدن. محکومیم به فیلمِ سینماییِ شماها شدن.

نخدید به ما! نخدید به دل های تنگ و عاشقمان. نخندید به گریه هایمان. کارِ زشتی است به خدا!  نخندید!

You'd be so gone.


Waiting makes your heart tired.
Songs make your art tired.


I tried so hard not to hide 
And now I'm sentenced to die


I'd been waiting for so long
To fit in the place I belonged


As you roll your joint up
Or u look at the stars and point up


As you brush your hair with the hand I left
Or you try to breathe in this air of theft


As you hug yourself with arms I left
Or you hang yourself from the rope I cleft


Don't do that, I will be coming 
Your love is there, hold it within


I am so gone, you are so dead
I will be back, warm that bed


Don't wait for love, it's long gone
But wait for me, this has just begun

And she's back

وقت نداشتم. وقت نداشتم دوست داشته باشمشان. وقت نداشتم سفت بغلشان کنم و بگویم که چقدر دلتنگشان شده بودم. وقت نداشتم برایشان پن کیک درست کنم و با نوتلا صبحانه بخوریم با هم. 
وقت نداشتم بمانم. راهم دور بود و پایم خسته. باید تمام راه را برای پیدا کردنِ آن چیزی که هرگز نخواهم داشت طی میکردم.
شاید چند سالِ دیگر، وسطِ دور شدن های من بیایند و بگویند که چقدر لاغر شده ام! 
اما من وقت ندارم! باید تمام زندگی ام را دنبال آن چیزی که نخواهم داشت بگردم!

And no one will ever love you the way I used to do.

راست میگوید!  هیچکس هرگز مرا آنقدری که او دوست دارد دوست نخواهد داشت!
و هیچکس تعداد روز هایی که با هم حرف نزده ایم را نخواهد شمرد.
و هیچ 17 روزی به مزخرفی این 17 روز نخواهد بود.
مچکرم که عادم شدی-_-

و من در آن خانه ای که با هم زندگی نکرده ایم.

یک سالِ تمام برایش برنامه بریزید، فکر و ذکرتان را بگذارید رویش، شب ها خوابش را ببینید و روز ها نقشه اش را روی کتاب شیمی اش بکشید. 

بعد برود و قول بدهد که برنامه مان هنوز هم سر جایش است.

و شما به برنامه ریختنتان ادامه بدهید، حتی دکوراسیون خانه و رنگ کاغذ دیواری هایش را تنظیم کنید. دنبال دانشگاه هایش بگردید و شرایط ورود بهشان را مشاهده کنید.

قیمتِ خانه ها را آنلاین چک کنید. 

و یک شبِ گرمِ مزخرف تابستانی...

راستش را بخواهید، میدانستم به او اعتمادی نیست!  نه که به او اعتمادی نباشد. به سوئد اعتمادی نیست. و به عالی بودن سوئد هم شکی نداریم!




برنامه یِ سیکرِتِ ران اِوِیِ ما کنسل شد. 

اابته برنامه ی ران اوی من هنوز سر جایش است، چون با او یا بی او! من که از لندن بیرون نمیکشم!

او را نداشته باشم، لندن را هم نداشته باشم؟

گو فاک یور سلف

:|

لی لی
بیا گشتی بزنیم توی زندگی هایمان
بیا دست های هم را سفت بگیریم تا نیوفتیم پایین و وقت برای مرور کردن زندگی مان کم نیاوریم

Lili, there's still a place for people like us

لی لی بیا چایت را بنوش تا سرد نشود، بیا به گزارش هواشناسی گوش کن، دوچرخه ات را بردار بیا برویم زیر باران دوچرخه سواری کنیم. لیلی ما همه مان مثل همیم. جا برای همه مان توی این دنیا هست.


لی لی جان، زندگی از همه مان قوی تر است. زندگی وقتی نمیفهمیم اش، وقتی حالمان ازش بهم میخورد هم از ما قوی تر است. فکرِ خودکشی به سرمان میزند، دلمان آنقدر تنگ میشود که دیگر جایی تویش باقی نمی میاند، سرمان درد میگرد. اما آخرش میرویم کفش هایمان را میپوشیم و لبخند روی صورتمان میگذاریم، آخرش ناهارمان را میخوریم و میگوییم چقدر خوشمزه بود.


لی لی جان، شاید در آخرین لحظه های زندگی ام، آن لحظه که در حال برای همیشه رفتن ام، گریه ام بگیرد. عنِ خاطراتِ خوب را در بیاورم. شاید وختی که دارم میروم و هنوز ندیده امش، وختی که دارم میروم و هنوز عاشقِ کسی نشده ام گریه ام بگیرد و بگویم کاش میشد ماند. کاش میشد ماند لی لی، آخر میدانی، هیچکس نمیفهمد که خاطراتِ خوب چقدر بدتر از خاطراتِ بد اند. که وختی از درِ خانه تان به کوچه نگاه میکنی چقدر خاطرات بِهِت میخندند. هیچکس نمیفهمد که کافه هایِ با دوتا صندلیِ خالیِ لبِ پنجره چقدر بد اند. شاید آن روز که دارم با دیوار هایِ گــُل گلیِ اتاقم خداحافظی میکنم گریه ام بگیرد. شاید بالاخره یک روزی بتوانم گریه کنم. شاید آن روز که غذایمان میسوزد و چایی ها یخ میکنند و گــُل های ِ کاغذ دیواری ام خشک میشوند یاد غریبه هایی که شبیه خاطراتم اند بیفتم. شاید آن موقع لبخند بزنم، شاید گریه کنم.


پ.ن:

لی لی جان، چقدر زشت است که وقتی تو را صدا میکنم یادش می افتم، چقدر زشت است که هربار آینه را میبینم، هر بار هلیایِ مو کوتاه را میبینم یادش می افتم. چقدر زشت است که هنوز هم میخواهم باشد و اسمم را هم یادش نیست. چقدر زشت است که عادم به خاطرِ یک غریبه ای که یک زمانی خیلی نایس بوده موهایش را کوتاه کند. 
شاید اگر اِکستِنشِن کنم، او از خاطراتم گورَش را گم کند.

لی لی جان، به او بگو برود بمیرد. لی لی جان تو تنها دوست مشترکمان هستی.