=)))

یک گوشه لم میدهیم، دلمان برای دری وری ها تنگ شده است، کاغذی برمیداریم تا موشکی بسازیم، تا پروازی بکنیم. 
جاهای دور بهترند،  آدم هایش خوشحال ترند، و به رویاهای ما نزدیک ترند. آن جاهایی که به سمتشان پرواز میکنیم بیشتر از جایی که در آنیم دوستمان دارند. آن جاها برای دیدنمان لحظه شماری میکنند.
وقتی برسیم،  شادی بی دردسر ترخواهد بود. شادی همیشه بی دردسر است. 
به آن جاها که رسیدیم میتوانیم با خیال راحت قهقهه بزنیم و بغل کنیم و نگران چیزی نباشیم.
همین خواهد بود.
شادی همین خواهد بود، همیشه همین خواهد بود. بی دردسر ؛ یک موشک کاغذی، یک دست زدن، و چند کلمه حرف از مادر بی اف افَت، و چندتا آرزوی مسخره و رویا پردازی. شادی خیلی خیلی ایزی است. دِ ایزیِست تینْگ.

حالم از حالم بهم میخورد. خب بچه جان بشین یک گوشه غصه ات را بخور دیگر. دست از سر من هم بردار. بگذار خوشحال و شاد و خندان زندگی ام را بکنم. تا می آیم به خودم سر و سامان بدهم،  می آید آرام در گوشم میگوید "ببین چه بدبختی" "ببین اون چه خوشبخته بدون تو" و من آرام نگاهش میکنم و میگویم "برو گم شو" و میرود گم میشود. اما یک مشت احساس بیخودی را پیش من جا میگذارد.

دیگر حتی نمیتوانم بنویسم. آی مین دقیقا هیچ چیزی نمیتوانم بنویسم. هر شعر و متن و دری وری ای را وسط کار پاک میکنم چون حس میکنم -مثل همیشه - مزخرف اند.

نوژین میگفت دچار "اِموشِنال بونِر" - باعرض معذرت- شده ام. او که همیشه  چرت میگوید :| ولی شاید این بار راست میگفت.

دور

بعضی وقت ها یک چیزهای مسخره ای دلت را شاد میکنند و بعد یک هویی میگذارندمیروند و دیگر سر و کله شان پیدا نمیشود.ایان و میکی بریک عاپ میکنند. کاکتوس هایت خشک میشوند. سرو کله ی آن کسی که نباید در خانه ات پیدا میشود و از این قبیل.

عانوقت عادم دلش میخواهد کفش هایش را بردارد و برود دور دور ها.دور خیلی جای خوبیست. دور یک جای دور است که نه عذاب وجدان گند کاری هایت را داری، نه دلت برای آن که نباید تنگ میشود و نه سر و کله ی کسی در خانه ات پیدا میشود. دور یک جای خوب است که وقتی بروی آن جا دلت چیز های جدید راجب خودش کشف نمیکند، الکی تنگ نمیشود،ااکی غر نمیزند،الکی عاشق نمیشود،الکی فاز افسرگی بر نمیدارد.

دور خیلی جای خوبیست. شاید توی دور کستیل را پیدا کنم. شاید توی دور ایان را پیداکنم و بزنم توی گوشش که دیگر با میکی بریک عاپ نکند. شاید توی دور بتوانم هی همیشه بهار بوکنم. 

دور خیلی خوب است.بیایید برویم دور.

بیایید ستاره بشماریم

همیشه وضعیت همین است.دلمان تنگ میشود. گریه میکنیم. اشک هایمان را پاک میکنیم و خودمان را با چیزی شبیه حواس پرتی سرگرم میکنیم، تا یادمان برود و بتوانیم لبخند بزنیم.
همیشه همین خواهد بود.
به قول یکی زل/ضل میزنیم به طاقچه و دانه دانه های گرد خاک که رویش می‌نشینند را میشماریم و حتی فکر پاک کردنشان را هم نمیکنیم. چون میترسیم اگر گرد و خاک طاقچه را پاک کنیم، طاقچه مفهوم شاعرانه اش را از دست بدهد. 
همیشه وضعمان همین خواهد بود. وضع من همیشه همین خواهد بود. دست به طاقچه نمیزنم. اشک هایم را که خوب ریختم، پاکشان میکنم. به آب ها گل میدهم.خودم را قلقلک میدهم، تا یادم نرود خندیدن را؛ و بعد با خیال راحت دراز میکشم و به جای همه ی دلتنگ های دنیا ستاره میشمارم.

#_-

آدم بعضی وقت ها حواسش نیست و فاک آپ میکند چون فاکد آپ است. من فاکد آپ بودم. شی واز گان. و نمیدانم چرا چرا چرا و با چه هدفی فاک آپ کردم. حتی یادم نمی آید.من نمیدانستم در آن یکی دنیای دور این حرکت "کْریپی" تلقی میشود. من نمیخواستم خودم را مسخره کنم.انگار دلتنگی جرم است. انگار خستگی جرم است. آن ها یک عالمه قانون دارند که من باید بهشان احترام بگذارم :| خب ک چی؟ اسْکْرو یو! 

 من نمیدانم آدم هایی که فاک آپ میکنند چرا باید اصلا در این دنیا باشند. شاید چون آدم به دنیا آمده تا فاک آپ کند. من که شخصا با هدفی جز این به دنیا نیامده ام. ولی چرا باید انقدر دوست بودن با دوست سخت باشد و کاری که میکنی آنفورگیوْبل باشد و جلوی همه شان گند زده بشود به هیکلت؟  بله چون به دنیا آمده تا فاک آپ کند. آی تینک شی واز رایت. آی نید هلپ.