circumstance یادمان داد که ما قربانی های شرایطیم. یعنی میخواهم بگویم همه اش برمیگردد به شرایط. کار ما تطبیق دادن َ خودمان با شرایط است.
یک اتفاق هایی هم هستند که نمی افتند. بحث این است که ما فقط قربانیِ شرایط و افتادن اتفاق ها نیستیم. خیلی وقت ها قربانی نیافتادن اتفاق هاییم. یک وقت هایی هر کاری هم که بکنیم یک اتفاق هایی نمی افتد. همه ی زندگی شعر مهدی موسوی و قورمه سبزیِ مامان نیست.
"اتفاق است آنکه با یک شعر
آنکه با یک نگاه می افتد"
سید مهدی موسوی
زندگی یک نگاه نیست. خیلی اتفاق ها نمی افتد. مهم نیست جقدر بنشینیم و تنها دعا کنیم. مهم نیست چقدر با خدا درد و دل کنیم و بگوییم خدایا بگذار این اتفاق بیافتد و بگذار این اتفاق خوب باشد. چون خیلی اتفاق ها آمده اند که نیافتند. خیلی اتفاق ها آمده اند که ما را قربانیِ حسرت کنند.
مهم نیست. آخرش مهم نیست. گاهی نمیشود. همیشه نگرانیم که اگر فلان بشود و فلان چیز اتفاق بیافتد چه کنیم. ولی گاهی نگرانیمان از اتفاق هاییست که نمی افتد. گاهی دلمان را میزنیم به دریا و خودمان را ول میکنیم وسط شرایط. گاهی منتظر میمانیم و دست به دعا میشویم و خودمان را با رادیو چهرازی آرام نگه میداریم. اما نمیشود. خودمان را سرزنش میکنیم که ما خودخواهیم و میخواهیم فلان اتفاق بیافتد. اما بحث خودخواهی نیست. بحث اتفاق است. بحث خواستن و نتوانستن است. بحث خواستن و نشدن است. بحث امیدوار بودن و قربانیِ ناامیدی شدن است. بحث مجبور شدن به تطبیق با شرایط است. چون گاهی نمیشود. و بی انصافی است که گاهی یک چیزی را آنقدر میخواهیم که تنمان میلرزد و چشممان میسوزد و قلبمان خودش را به در و دیوار سینه مان میکوبد.
بدترین قسمتش؟ بدترین قسمتش این است که نشسته ایم از اتفاق نیافتادن مینویسیم و ته دلمان هنوز روزنه ی امید هست. شاید ما قربانیِ ناامیدی نیستیم. شاید قربانیِ امیدیم.