میدانید اوج خوشبختیِ آدم چیست؟
اینکه وقتی پریا میبیند آدم بغض کرده، برود آهنگ را عوض کند و آهنگ خز بگذارد برای آدم. اینکه نیِّره خانوم بیاید به آدم بگوید که آدم چقدر قشنگ میرقصد. اینکه مامان بزرگِ آدم بیاید با ذوق بگوید که به عمه ها زنگ زده و بهشان گفته. اینکه آدم سرش را بگذارد روی پایِ پغ و پغ نگذارد آدم به چیزهای بد فکر کند. اینکه مامانِ آدم برایِ آدم بهترین کفش های دنیا را بخرد. اینکه ریحانه عروسی کند و زنگ بزند به آدم بگوید "بیا، من مهمونای باکلاس لازم دارم". اینکه نوژین قشنگ ترین چیزی که نوژین میتواند بگوید را، به آدم بگوید. اینکه بچه ی لیلا به دنیا بیاید و سالم باشد. اینکه آدم توی یک جمع سی-چهل نفری بخواند و سرِ "I've got to let you go" هایش گریه اش نگیرد،بغض نکند و صدایش خراب نشود و همه برایش دست بزنند و پریا آدم را بغل کند و بگوید که به آدم افتخار میکند.
اینکه آدم یک عالمه دلیل دیگر بتواند بنویسد برای خوشبختیش.
چقدر شِیم است که توی روزهایی به این قشنگی، یک سری از بهترین هایمان نیستند که بغلشان کنیم محکمِ محکم.
حس میکنم تمامِ چیزهایی که هفده سال به تخمم گرفته بودمشان الان با هم دست به یکی کرده اند تا از من انتقام بگیرند.
کامان گایز :| لتس بی فرندز :|