متنفرم که کارهایی که یک ثانیه پیش قرار بود انجام دهم و حرف هایی که یک ثانیه پیش قرار بود بزنم را یادم میرود
متنفرم که برای اینکه نبودنش را نفهمم میگیرم میخوابم و بعد که با گریه کردن و "کْرَپ" گفتن از تخت می افتم پایین، ساعت را نگاه کنم و ساعت به ریشم بخندد و بگوید او هنوز سر کار است
متنفرم که نمیدانم چکار باید بکنم و متنفرم از آدم هایی که مرا بلاتکلیف میکنند و مثل عادم نمیگویند چه شان است
و متنفرم از کلاسمان و هر آنچه در آن است (به جز اینوری و تا سه تا آنوری ام و چندتا اکسپشن دیگر)
و متنفرم از نگاه های "من بدبختم بیا برگرد به من"ِ الی
و متنفرم از اینکه جمعه باید هشت صبح بروم آنجا :|
و متنفرم از اینکه نوژن توی کتاب مورد علاقه ی من کسشعر نوشته و بعد میگوید چرا من عن بازی در می آورم
و متنفرم از اینکه پریا باید روزِ -قبلِ- تولدش گریه اش بگیرد و من دلم بسوزد و بگویم چقدر خر است که گریه میکند اما هیچ کاری نتوانم بکنم برایش (که البته شاید خودش خوشحال تر باشد اگر من مزاحمش نشوم "کلا")
و متنفرم از اینکه از نیلوفر بدم می آید و هربار میبینمش میخواهم عینکش را خورد کنم توی صورتش تا دیگر نگین را پیدا نکند و آنقدر نگین گناه نداشته باشد
و متنفرم که فکر میکنم اینکه فردِ موردِنظر از من بدش می آید در جواب این است که من برای اولین بار از یک نفر بدم آمده و خدا دارد انتقام نیلوفر را میگیرد.[و متنفرم از نگاه های احمقانه ی کیاناز وقتی من و نگین به نیلوفر هِیت میفرستیم]
و بگذارید یک بار هم که شده ابراز بدبختی کنم و بگویم چقدر متنفرم از روزهای اینچنینی و بگذارید یک بار بگویم چقدر چیز های نفرت انگیزی توی زندگی ام است
و متنفرم از تمام دیلِما های زندگی ام
و متنفرم از تمام روز هایی که وقتی شروع میشوند چاره ای نداری به جز اینکه بگویی "کْرَپ"
و عاشق این ام که نوژین ۷صبحِ ما -که ۴-۵ صبح خودشان است- بیدار شده باشد -نه برای نماز صبح:|- جاست تا به من پی ام دهد "ایتس اوکی بْرو" و من لبخند بزنم
و متنفرم و چندشم میشود که مثل خر ها فال این لاو شده ام
و عاشقِ دیدن "او" ام
و عاشقِ نگاه هایش ام- که به قول زهرا- باهاشان میخورَدَم
و عاشق دلتنگش شدن
و عاشقِ بویِ پیرهنِ جامانده اش
وعاشق روزی که "وعده ی دیدنِ یاره"
آف د رکورد: خیلی زشت است که آدم فال این لاو شود و او تنها چیز خوب زندگی اش باشد و ٱدم خجالت هم نکشد که چقدر چندش آور شده است.
Crap :|