و بغل نکردنش درد دارد
و اکتینگ لایک ناتینگز هَپِند درد دارد
و تا دیروز "کونِ لق غصه ها" گفتن و امروز فهمیدن که چقدر درد دارد، درد دارد!
و دور بودنش درد دارد و نبودنش و غصه نخوردنش و غصه خوردنش و پی ام ندادنش و مسافرت رفتنش وو گریه ی زهرا را دیدن درد دارد
و دوباره کارنامه ی پارسال را دیدن درد دارد
و به درد نخور بودن درد دارد و منت تو بیِ کسی نبودن درد دارد و کم کم به لوزِر تبدیل شدن درد داردو درد دارد زور زدن برای غصه نخوردن
و درد دارد همه چیز یک هویی
تهِ گلویم درد میکند از بغض و درد میکند و نمیترکد و مرا راحت نمیکند و دارد پدرم را در می آورد و درد میکند
و گریه ام نمیگیرد تا بمیرم.
و بابا مریض است و هستیا مریض است و مامان حلیم های بدمزه به خوردمان میدهد که من هیچوقت باهاش مشکلی نداشتم ولی حالا میبینم غذاهای بدمزه را گریه ام میگیرد میدانید چرا؟ چون حسابی پتانسیل گریه دارم و نمیتوانم به هیچکس بگویم و کاش سوگل بود و کاش شری بود و کاش نوژین عن نبود. و من کلی پتانسیلِ گریه دارم که نمیدانم کِی قرار است برود و دردِ تهِ گلویم خوب شود و کِی قرار است بغلش کنم و بگویم که چقدر حالم بهم میخورد ازش و چقدر میخواهم بمیرم برایش و چقدر من چندش ام.
وگریه نکردن درد دارد
و بغضِ خشک شده ی تهِ گلو
و ندیدنش
و دلتنگش شدن
و درد دارد
هِی نوشتن و مُردن از فکرش.
بعدنوشت: ایتْل پَس.